فاطمه محسنی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بیا با هم برویم...

20 دی 1392 توسط محسنی

پشت تپه مجاور برکه ایست
مزرعه ای سبز که مترسکهایش در سایه نشسته اند
آنجا کلاغی نیست ، کبوتر ها در گندمزار خانه دارند ؛ زیر سایه ها ، کنار مترسکها
آسمانش همیشه آبیست ، چشمه ای دارد بی نهایت از نور
سرچشمه اش از قلب سنگهای آفتاب است
با من می آیی به آنجا برویم ؟؟؟
من تنها ، پای رفتنم نیست
بیا یک شب کوله بار را پر کنیم از چراغ و به جاده بزنیم
پشت تپه که برسیم سراسر نور است
آنجا روزها به لطافت سپیده و شبها به نرمی غروب است
مسیر را بلدم ، فقط تنهایم ، پای رفتنم نیست
این دره سیاه برایم کابوس شده ، این کلبه ی چوبی نمناک
آن تبر پشت در ، آن چراغ سیاه نفتی ، یا آن صندلی چوبی کوچک کنار پنجره
یا آن چند درخت خشکیده ی سیب ، همه شان برایم دردآور شده اند
میدانی از کجا دانستم ؛ پشت تپه ی مجاور شهریست پر از زیبایی ؟؟
دیشب کبوتری آمد؛ کنار پنجره نشست و گفت :
قصد سفر نداری ؟؟ اینجا همه چیزش دلگیر است و کبود
من نشانی شهری را دارم سراسر سبز ، سراسر آبی
از جاده های سبزش گفت ، از دستهای گره در دست عشق
از سجاده های همیشه باز روبه قبله ی آرامش
از عشق بازی مدام آسمان و زمین
از گل ، از کلبه های سبز ، صندلی های ابریشم
آنقدر گفت و گفت تا در من زاده شد ؛ خیال سفر
اما تنهایی رهایم نمیکند ، از سفر تنهایی میترسم
من اسیرم ، گرفتار این دره ی سیاه و گند
گرفتار این بی تابی مُسری، و قرنطینه گاه تنهایی
من تبعیدی دره ی ناخوشی ام
می آیی با هم به شهر آن سوی تپه برویم ؟؟؟
باور کن مسیر را بلدم ، نشانی اش را کبوتر گفت؛
حوالی دامنه سیاه کوه جاده ایست گفت
لب جاده تک درختی سپید روئیده
کمی آن سوتر صدای آب می آید ، جلوتر که برویم چشمه ای هست
در بستر چشمه سیبی نشسته ، سیب را که برداریم جاده ای نمایان میشود
کسی از امتداد گنگ آن فرا میرسد ، دسته گلی از مریمهای خشک در دست دارد
اگر از نگاهمان رنگ معصومیت و مهربانی تراوید ، مسیر را نشانمان خواهد داد
و انتهای آن مسیر میرسد به شهر پشت تپه
حالا می آیی با من به شهر شعر برویم ؟؟؟؟
آخر به چه زبانی بگویم، من از تنهاییِ سفر میترسم
محتاج بودنِ تو هستم برای آغاز مسیر
نمیدانی !!! از وقتی کبوتر رفت ، لحظه ای آرام نشده ام
چیزی تمام وجودم را آرام انگار میجود ؛
چیزی شبیه وحشت ترک این عادتکده ی سیاه
یا شاید دلهره ی نرسیدن به سرزمین موعود و گم شدن در این دره ی تاریک
نه …!!! هراس از مرگ و فنا ندارم ، هراسم از گم شدن است ؛
واهمه ی گم شدن در این دره ی کبود دارم
می آیی با من برویم ؟؟؟من محتاج همسفرم ، نه هر همسفری ، من محتاج رفتن با تو ام
آنجا قول میدهم حالم خوب شود
قول میدهم دیگر از تنهایی نترسم ، از تاریکی ، حتی از دره های پر عمق
قول میدهم دستانم پناه دستانت شوند
نفسم امنیت نفسهایت و نگاهم گرمابخش وجودت شود
حالا می آیی با هم برویم ؟؟؟ بد جود هوای جاده دارم با تو
جاده ای که باران زده باشد ، و خالی از هر حس تشویش
بیا با هم برویم ؟؟؟ آنجا که رسیدیم خانه ای برایت میسازم ؛
سقفش از تلالو مروارید و دیوارهایش از جنس لطافت ابر
تمام پنجره هایش را رو به باران میسازم
و دریا را به تماشای تو میکشانم
آسمان را،جنگل را، حتی کویر را به چشمانت هدیه خواهم داد
هرچه درخت انار است به باغ نگاهت میرویانم
تا نگاهت خالی شود از هر سیاهی و پر شود از رنگهای سرخ و سبز و آبی
آنجا آنقدر برایت میمیرم ، که دیگر از مرگ نترسی
با من بیایی !! نقطه چینی برایت باقی نمیگذارم
تمام جاهای خالی احساست را پر میکنم از حقیقتهای مناسب
هرچه بگویی ، همان خواهد شد
ببین ؟؟؟!!!! خورشید بالای تپه ایستاده
چه تمنایی دارد نگاهش ؟؟!!!
می آیی برویم ، پشت تپه ی مجاور برکه ایست ، بهشتیست
پشت تپه ی مجاور خدا منتظر است ، عشق نشسته و چشم به راه ماست
کوله بارت را جمع کن تا برویم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!…………..

 نظر دهید »

حتما بخون خیلی قشنگه

20 دی 1392 توسط محسنی

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد… زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر… خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.

 نظر دهید »

گاهی وقت ها

20 دی 1392 توسط محسنی

گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
و برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
گاهی وقت ها…
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد…..!

 نظر دهید »

گفتار صریح امام خمینی در مورد علمای درباری

20 دی 1392 توسط محسنی

«اینها از فقهای اسلام نیستند. و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. اگر در اعیاد نتوانست به زور و جبر ائمه جماعات را وادار کند که حضور یابند، از خودشان داشته باشند تا «جلّ جلاله» بگویند! اخیرا لقب «جلّ جلاله» را به او داده اند! اینها فقها نیستند؛ شناخته شده اند؛ مردم اینها را می شناسند. این ها دین شما را از بین می برند. این ها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط می کنند؛ اسلام را ساقط می کنند. باید جوان های ما عمامه ی این ها را بردارند. عمامه این آخوندهایی که به نام فقهای اسلام، به اسم علمای اسلام، اینطور مفسده در جامعه ی مسلمین ایجاد می کنند باید برداشته شود.

 نظر دهید »

حاج آقا پناهیان مے فرمودند :

19 دی 1392 توسط محسنی

حاج آقا پناهیان مے فرمودند :

آقایان لباس مےپوشند ، از این لباس‌شان ثواب نمےبرند

فقط بنده طلبـﮧ و شما خانم هاے باحجاب از لباس‌مان ثواب مےبریم

چون من دارم یک لباس معنوے مےپوشم

شما داری یک لباس معنوے مےپوشی

【حجاب یک لباس معنوی است】

آن وقت شما داری بیشتر ثواب مےبری یا من ؟

واجب اجرش بیشتر است یا مستحب ؟

واجب ، پس شما داری بیشتر ثواب مےبری.

چون تا آن وقتی که لباس را مےپوشی نور می‌آید در وجودت.

 نظر دهید »

شهیدان راه حق

19 دی 1392 توسط محسنی

 نظر دهید »

معنای چادر

19 دی 1392 توسط محسنی

چــــــــادر

معنیش این نیست

که اون دختر عیبی داره و میخواد با چادر پنهونش کنه

چــــــــادر

یعنی من همه ی زیبایی های دنیا را دارم

لطفا نگاهم نکن من و زیبایی هایم متعلق به"یک نفر” است ….

 نظر دهید »

خواهر من...

19 دی 1392 توسط محسنی

در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟
خواهرم،اینقدر تن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن
خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین

 نظر دهید »

جانم فدای رهبر

19 دی 1392 توسط محسنی

 نظر دهید »

خواهرم....

19 دی 1392 توسط محسنی

خواهرم انسانیت اینگونه نیست شخصیت هم زیباییه در گونه
نیست
خواهرم این بد حجابی خاری است شخصیت هم نیست بیماری
است
خواهرم این بد حجابی ترکش است با حجاب دیده در آرامش
است
خواهرم این عشوه و نازو ریا ای دریغ از عفت و یک جو
حیا
نازو عشوه جلوه ای حیوانی است قلب مولا خون از این
نادانی است
قلب مولا درد ناک گردیده است بد حجابی ریشه کن گردیده
است ؟
از شهیدان یادی ایا مانده است یا که عکس و چفیه بر جا
مانده است

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 30
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

فاطمه محسنی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • درد و دل

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس