فاطمه محسنی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

امام من....................

11 دی 1392 توسط محسنی

هر چند که از مدینه این جا دوری
پرپر شده ی دسیسه انگوری

از خاک قدم های تو اما مستند
فیروزه تراش های نیشابوری‏

نخل زردم جوانه می خواهم
کفترم آب و دانه می خواهم

بر فراز مناره های حرم
گوشه ای باز لانه می خواهم

روی پرهای من بزن مهری
بی نشانم نشانه می خواهم

کفتر خانگی این حرمم
دانه از اهل خانه می خواهم

در کنار رواق دارالزهد
منزلی جاودانه می خواهم

از شما روز اول هر ماه
مثل مردم سرانه می خواهم

خانه جز این حرم نمی خواهم
پر پرواز هم نمی خواهم

آستان بوس خود خطابم کن
بد حسابم ولی حسابم کن

برکه ی خشکم و گل آلودم
کوثر معرفت گلابم کن

قسمت می دهم به جان جواد
بعد اگر خواستی جوابم کن

کرمت گر اجازه داد آقا
پیش چشم همه خرابم کن

من شبیه دعای بی روحم
روح ادعیه مستجابم کن

ای خداوند عشق یا احساس
نظری کن به خاطر عباس

درد من را تو خوب می دانی
حق همسایه را تو خوب می دانی

حق همسایه جا نیاوردم
نیست این شیوه ی مسلمانی

ولی ای با وفا پناهم ده
هرچه باشد تو از بزرگانی

لحظه ای که جنازه ام آمد
وای من گر که رو بگردانی

یوسف ار ماه کنعان بود
تو مه آسمان ایرانی

وای آقا چقدر می آید
به تو لفظ شریف سلطانی

گفته ام هر کنار در هر سو
ضامنم هست ضامن آهو

 نظر دهید »

«يا ضامن آهو»

11 دی 1392 توسط محسنی

چرخ مي خورم و سرگرداني ام را يله مي كنم روي گنبد و گلدسته ها.
چرخ مي خورم و بي قراري ام از ايوان مي گذرد
و بند مي شود به پنجره فولاد.

چرخ مي خورم و تشنگي ام در حوالي سقاخانه پرسه مي زند.
چرخ مي خورم مدام و كبوتر آرزوهايم بال‌بال مي زند.

من همان آهويم كه همزاد خطر بود و ترس خود
را از دامان امن تو آويخت.

همان آهويم كه غريبانه نگاهش را به دستان اجابت تو
دوخت، همان آهويم كه هنوز هم ضمانت بي دريغ تو را فخر مي كند.

نشاني ساده تو از خاطر هيچ‌كس نمي رود؛‌
وقتي خورشيد، خانه زاد شماست و باران، پاداش دست بر
آسمان بردنتان؛ وقتي ابرها سايه‌سار شمايند و شما سايه بان خاك تا افلاك.

و من هنوز آه مي كشم و هنوز چرخ مي‌خورم و هنوز
چشمم به گنبد و گلدسته هاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غريبي.

 نظر دهید »

حدیث روز سه شنبه ( 10 دی ماه 92 )

10 دی 1392 توسط محسنی

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

لا تَزالُ اُمَّتى بِخَيرٍ ما تَحابّوا وَاَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَكاةَ وَقَروا الضَّيفَ… ؛



امّتم همواره در خير و خوبى اند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارند، زكات بدهند و ميهمان را گرامى بدارند…



امالى طوسى، ص 647، ح 1340

 نظر دهید »

گفت و گوی دخترشیرین زبان با معبودش

10 دی 1392 توسط محسنی

دختر با ناز به خدا گفت: چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نکنم…!!! خدا گفت: زیبای من! تو را فقط برای خودم آفریدم…!!! دخترک، پشت چشمی نازک کرد و گفت: خدا که بخل نمی ورزد… بگذار آزاد باشم… *خدا چــــــــــــادر را به دخترک هدیه داد* دخترک با بغض گفت: با این؟ اینطور که محدودترم… اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟ یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟ خدا قاطع جواب داد: بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد… هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند. تو جواهری… دخترک با غم گفت: آخر… آخر، آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت. نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه میکند… خدا عاشقانه جواب داد: من خریدار توام! منم که زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست… آدمیانند و هزاران نوع سلیقه! هرطور که بپوشی و بیارایی، باز هم از تو راضی نمی شوند! اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه ها مصدومت میکند *دخترک آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه کند* خدا با لطف جوابش را داد: دخترک قشنگ! وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری، فرشته ای… دخترک، زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟ اینطور ساده که نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی «مداد شمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز کرد. ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم هایش کشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود. آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"» دخترک چون عروسکی در بازار دنیا، پشت ویترین خیابان خود را به نمایش که نه، به فروش گذاشت. برچسبی روی هر نگاه دخترک به چشم می خورد: “حراج شد". حراج شد و هرکس رد میشد میگفت: آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان رد شدند و هیچ کس نخریدش!

- پاکدامنی و عفاف، باید با هزاران چشم از آن مراقبت کرد گوهری قیمتی و مرواریدی ارزنده است که این گوهر اگر گم شود، دیگر بدست نمی آید و این مروارید اگر بشکند، دیگردرست نمی شود. پس مواظب دزدان عفاف و غارتگران سرمایه ی حجاب باشیم، مگر مروارید شکسته قیمتی دارد؟

 نظر دهید »

تسلیت

10 دی 1392 توسط محسنی

سالروز رحلتـــــــــــــــــ جآنسوز “پیامـــــــــــــــــبر نور و رحمت(محمد مصطفی)
و
شهادت امام حسن مجتبیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

و شهادت شاه غریبان؛سلطان توس؛ولیـــــــــــــــــ نعمت ایرانیان

هشتمین غریب فاطمه الزهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا

(امام رضا)
برتمام عاشقان تسلیتــــــــــــــــــــ و تعزیت.

 نظر دهید »

اینکه زن باشی و............

10 دی 1392 توسط محسنی

اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری، ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد؛

اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی،ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی؛

اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی،ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی؛

اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید،ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی؛

اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی،ولی نباشی هر چند که قابلیتش را داشته باشی؛

اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو در پوشش بودن های تو

خریداری و خواستگاری وجود نداشته باشد؛

اینکه جوری حرف بزنی، قدم برداری و پوشش داشته باشی که همکارت، استادت، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد؛

اینکه با همه این تناقض ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود؛

همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا:

«دختران امت پدرم، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند،

ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند

پس تو محبت خودت را در دل هایشان صد چندان کن

طوری که هیچ چشم و ابرویی، ناز و کرشمه ای، پول و مکنتی

نتواند جایگزین آن شود! »

 نظر دهید »

تو زטּ شدی

10 دی 1392 توسط محسنی

تو زטּ نشدی برای در حسرت ماندن یک بوسه…

√تو زטּ شدی برای خلق بوسه ای از جنس آرامش…

تو زטּ نشدی که همخواب آدم های بیخواب شوی…

√ تو زטּ شدی که برای خواب کسی رویا شوی…

تو زטּ نشدی که در تنهایت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی…

√ تو زטּ شدی، تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی…

تو زטּ نشدی كه شوی تغذیه كـــرم ها

√ تو زטּ شدی برای پــــــروانه كردن پیله ها

تو زטּ نشدی تا هر نگاه آلوده ای را جذب كنی


√ تو زטּ شدی برای باارزش ترین نگاه ها…

 نظر دهید »

تو زטּ شدی

10 دی 1392 توسط محسنی

تو زטּ نشدی برای در حسرت ماندن یک بوسه…

√تو زטּ شدی برای خلق بوسه ای از جنس آرامش…

تو زטּ نشدی که همخواب آدم های بیخواب شوی…

√ تو زטּ شدی که برای خواب کسی رویا شوی…

تو زטּ نشدی که در تنهایت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی…

√ تو زטּ شدی، تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی…

تو زטּ نشدی كه شوی تغذیه كـــرم ها

√ تو زטּ شدی برای پــــــروانه كردن پیله ها

تو زטּ نشدی تا هر نگاه آلوده ای را جذب كنی


√ تو زטּ شدی برای باارزش ترین نگاه ها…

 نظر دهید »

ابراز عشق

10 دی 1392 توسط محسنی

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟



برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.



در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،



داستان کوتاهی تعریف کرد:



یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.



داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟



بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››



قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 نظر دهید »

*وسائل الشیعه،جلد11*به خداسوگند،كار دین و دنیا جز با جهاد درست نمی شود*

10 دی 1392 توسط محسنی

گفت:چیزی بنویس!



گفتم:می دانی كه….



گفت:برای همه ی آن زیبایی كه به تاراج رفته است.



گفتم:دیگر فایده ای ندارد



گفت:بایدنوشت،باید با سلاح قلم جهاد كنی



گفتم:كار از جهاد گذشته



گفت:كار دین و دنیا جز با جهاد درست نمی شود،خود علی"ع” قسم خورده!*1*



گفتم:سخت است



گفت:بخاطر چـــــادری كه خاكی شد…



گفتم:چشـــــــــم!



*وسائل الشیعه،جلد11*به خداسوگند،كار دین و دنیا جز با جهاد درست نمی شود*

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

فاطمه محسنی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • درد و دل

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس