فاطمه محسنی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

یا امام رضا(ع)

25 دی 1392 توسط محسنی

هر روز در سکوت خیابان دوردست

روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند

یک بغض کهنه توی گلو،داشت می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:

جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم

جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند

حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان

از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست…

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد

هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت،بغض خدا هم شکسته بود

تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم

اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست…

یا امام رضا(ع)

 نظر دهید »

جا مانده ایم...

25 دی 1392 توسط محسنی

من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم

دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟!


یک نفر نیست به داد من ِ تنها برسد؟

در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم


حلّ این مشکل امروز به دست فرداست

چند سالی است که در حسرت فردا ماندم


در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود

چه قدَر منتظر یوسف زهرا ماندم؟!


من به دنبال تو امّا تو کنارم هستی

آه … من با لب تشنه، لب دریا ماندم


چه کسی گفته که تو غایبی آقا؟! غلط است

من ِ آلوده در این غیبت کبری ماندم


نوکری روسیهم … جای تعجّب دارد

با تمام بدی ام باز هم «آقا» ماندم


یا بگویید:«بیا» یا که بگویید: «برو»

خسته ام بس که در این «شاید و امّا» ماندم


پسر فاطمه! نگذار که ناکام شوم

جلوه کن منتظر جلوه ی طاها ماندم


کربلا … پای پیاده … چه قدَر می چسبد

من که امسال هم از کرب و بلا جا ماندم

 1 نظر

" طنز علم باثروت "

23 دی 1392 توسط محسنی

شیخ را گفتند : علم بهتر است یا ثروت؟

شیخ بی درنگ شمشیر از میان بیرون آورد و مانند جومونگ مرید بخت

برگشته را به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت: سالهاست که هیچ

درازگوشی بین دو راهی علم و ثروت گیر نمی کند….. مریدان در حالی که انگشت به

دندان گرفته و لرزشی وجودشان را فرا گرفت ،گفتند: یا شیخ ما را دلیلی

عیان ساز تا جان فدا کنیم …..

شیخ گفت:در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب میرفتیم،

دوستم ترک تحصیل کرد من معلم مکتب شدم… حالا او پورشه دارد؛من پوشه

… او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی… او عینک آفتابی من عینک

ته استکانی… او بیمه زندگانی من بیمه خدمات درمانی…

او سکه و ارز…من سکته و قرض….

سخن شیخ چون بدینجا رسید مریدان نعره ای جانسوز از جگر برکشیدند

و راهی کلاسهای ( کسب حلال یک شبه ) گردیدند ….

 نظر دهید »

آدمیت مرد !!!

23 دی 1392 توسط محسنی

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد !!!

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت وگشت

قرن ها از مرگ آدم ها گذشت

ای دریغ

آدمیت بر نگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا زخوبی ها تهی ست

صحبت ازآزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی ست!

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن هاست که روزگار مرگ انسانیت است….

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای ! که جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است !!!

 نظر دهید »

شهید همت...

23 دی 1392 توسط محسنی

 نظر دهید »

"به یاد شهدای گمنام "

22 دی 1392 توسط محسنی

خیلی گشته بودیم نه پلاکی ،نه کارتی چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه به تنش بود. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب که دقت کردم . دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم.

روی عقیق نوشته بود “به یاد شهدای گمنام ”

جای شما را

در بین خودمان،

خالی نگه داشته ایم…

 نظر دهید »

جانباز جانباز شهید شهی

22 دی 1392 توسط محسنی

گفت:که چیه؟ هی جانباز جانباز شهید شهید!میخواستن نرن !
کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا!مجبورشون میکرد!
گفت کی؟
گفتم :همونی که تونداریش!
گفت:من ندارم ؟!چی رو ؟!
گفتم :غیرت …

 نظر دهید »

میدان جنگی که در سطح شهر است

22 دی 1392 توسط محسنی

خدایا
میگویند هر نگاه به نامحرم تیری است از جانب شیطان لعین
پس تو خودت مارا ازین میدان جنگی که در سطح شهر است رهایی بخش
هر اندازه تلاش میکنیم ترکشش مارا میگیرد ..

 نظر دهید »

بهشت را همیــــن جــــا یافتم

22 دی 1392 توسط محسنی

کنار سجــــاده تـــــو

و عطـــــر رازقی های دعـــــای بعد از نمــــازت

مــــــرا می بری تا انتهـــــای آبــــی شدن

باور کردم به راســتی که بهشت زیر پــــــای تـــــــــوست

” مــــــــادر “

 نظر دهید »

الهیــــ و ربـــی… مَن لی غَیرُکـــ

22 دی 1392 توسط محسنی

الهیــــ و ربـــی… مَن لی غَیرُکـــ
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ
و اگر در آتشم اندازی٬
به اهالی آنجا خواهم گفت
که دوستت دارم …

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 30
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

فاطمه محسنی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • درد و دل

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس