فاطمه محسنی

1 می گفت و آن آئینه ی ایزدنمایی
آتش گرفتم سوختم ما در کجایی
قلب تمام شیعیان سوزد زداغش
سلام ما بر قبر بی شمع و چراغش

…………………………………

2 روزه بود و افطار ز آب آتشین کرد
داغ ماتم او عالمی غمین کرد
ریخت دل خون شده اندر برش
شاهد خون های دلش خواهرش

…………………………………

3 کشتند امام مجتبی را
زیبا گل خیرالنسا را
ندارد زائر آن قبر خرابش
مزار در میان آفتابش

……………………..

4 روز عزای مسلمین است
در ناله جبریل امین است
مدینه شده غرق سوگ و ماتم
بهر مجتبی و نبی اکرم

…………………….

5 مهمان علی شد با قلب کبابش
غربتش نمایان از قبر خرابش
خدای ما به جانِ غم نصیبش
روزی ما کن حرم غریبش

…………………………

6 قوتت همه شب خون جگر بود حسن جان
گریان ز غمت چشم سحر بود حسن جان
از دوست و دشمن به تو پیوسته ستم شد
مظلومی تو ارث پدر بود حسن جان

………………………………….

7 ماهیان گریه کنید که حسن مظلوم است
غربتش از حرم خلوتش معلوم است
مه چراغ حرم و مرغ سحر زائر او
نرسد دست کسی بر حرم و حائر او

………………………………..

8 روز رنج و محن است، رخت ماتم به تن است
همگی گریه کنید که عزای حسن است
به خدا بر همه تا روز جزا معلوم است
که حسن در وطنش مثل علی مظلوم است

……………………………………….

9 آن لـب کـه بوسه زد جد مطهّرش
نوشیده جام زهر از دست همسرش
پـای جنـازه‌اش دل در محـن نشست
تیر از کفن گذشت بر آن بدن نشست