فاطمه محسنی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

کاش........

17 دی 1392 توسط محسنی

کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد

کاش واژۀ حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود

کاش دلها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شد

کاش شمع حقیقت محبت را در تقلای بال و پر پروانه می دید و او را باور می کرد

کاش مهتاب با کوچه های باریک شب آشناتر بود

کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را بدست خزان نمی سپرد

کاش فریادها آنقدر بی صدا بودند که حرمت سکوت را نمی شکست

کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد و بالاخره

کاش کاش…………………

 نظر دهید »

كلام های زیبای خداوند به بندگان

17 دی 1392 توسط محسنی

بنده ای از خداوند پرسید : در مقام پروردگار می خواهی بنده هایت کدام درس های زندگی را بیاموزند ؟

خدا وند گفت :

بیاموزند که نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، تنها کاری که می توانند بکنند این است که خودشان او را دوست بدارند .

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم هایی عمیق در قلب کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم، اما سال ها طول می کشد تا این زخم ها را التیام بخشیم .

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیازمند است .

بیاموزند انسان هایی هستند که ما را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان رابیان کنند .

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند اما به همان یک نقطه دو دید مختلف داشته باشند .

بیاموزند کافی نیست که فقط دیگران را ببخشند بلکه باید بتوانند خود را نیز ببخشند

 نظر دهید »

پیرزن

17 دی 1392 توسط محسنی

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :
))خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ((
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
))خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟((
خدا جواب داد :
)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی…………

 نظر دهید »

وزن دعای پاک

17 دی 1392 توسط محسنی

زنی با لباسهای كهنه و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست كمی خواروبار به او بدهد.

وی گفت كه شوهرش بیمار است و نمیتواند كار كند، كودكانش هم بیغذا ماندهاند.

فروشنده به او بیاعتنایی كرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش كند. زن نیازمند باز هم اصرار كرد. فروشنده گفت نسیه نمیدهد.

مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به فروشنده گفت: ببین خانم چه میخواهد خرید او با من.

فروشنده با اكراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم!

- فهرست خریدت كجاست؟ آن را بگذار روی ترازو، به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر !

زن لحظهای درنگ كرد و با خجالت، تكه كاغذی از كیفش درآورد و چیزی روی آن نوشت و آن را روی كفه ترازو گذاشت.

همه با تعجب دیدند كه كفه ترازو پایین رفت.

خواروبار فروش باورش نمیشد اما از سرناباوری، به گذاشتن كالا روی ترازو مشغول شد تا آنكه كفهها با هم برابر شدند.

در این وقت؛ فروشنده با تعجب و دلخوری، تكه كاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است.

روی كاغذ خبری از فهرست خرید نبود، بلكه دعای زن بود كه نوشته بود:

ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده كن.



فروشنده با حیرت كالاها را به زن داد و در جای خود مات و مبهوت نشست.



زن خداحافظی كرد و رفت و با خود اندیشید:

فقط خداست كه میداند وزن دعای پاك و خالص چقدر است…

 نظر دهید »

سپاس خداوندا

17 دی 1392 توسط محسنی

خدایم ای بلند مرتبه ی مهربان :
ناتوانم، تنها به نگاهت ،به وجودت
،به حضورت در زندگانیم محتاجم.
خدایم قلبم را برای رسیدن به خودت به
نهایت پاکی ها منور بگردان .
ومرا در روز موعود در ردیف پاکان
قرار ده.
سپاس از اینکه به روزهای تاریکم
روشنی و رنگ،رنگی به سلیقه
خودت پاشیدی
خدایم برای بودنت در زندگانیم
سپاسگذارم زیاد خیلی زیاد

 نظر دهید »

داستان خواندنی استجابت دعا

17 دی 1392 توسط محسنی

روزی مردی خواب عجیبی دید.

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند

باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید:

شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد

گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل

می گیریم.



مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت

می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:


شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:

اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.

با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.

مردمی که دعاهایشان مستجاب شده

باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:

خدایا شکر

 نظر دهید »

فراموشی

17 دی 1392 توسط محسنی

چگونه تکه تکه های سهمم از تو را
کنار هم بگذارم؟
چگونه بسازمت؟

آدم هـــــــا… فـرامـوش نـــمیکــــنند … !! …
فــــــــقط …
دیـــگر ســـــــــــــــــــــاکت میشـوند …
هـمین….!

 نظر دهید »

باور خدا

17 دی 1392 توسط محسنی

اگه وجود خدا باورت بشه


خدایه نقطه میذاره زیرباورت

“یاورت “می شه.

 نظر دهید »

داستان کشیدن تابلوی معروف "شام آخر" توسط "لئوناردو داوینچی"‌

17 دی 1392 توسط محسنی

داستان کشیدن تابلوی معروف “شام آخر” توسط “لئوناردو داوینچی"‌ حکایت شنیدنی و جالبی دارد . اتفاقی که در فرایند کشیدن تابلو رخ داد، به اندازة خود تابلو از اهمیت برخوردار است.


گفته می‏شود که “داوینچی"، هنگام کشیدن تابلو، با مشکل پیداکردن سوژه‏ای مناسب برای طراحی، مواجه شد. او می‏خواست “زیبایی” و “نیکی” را به‏صورت حضرت مسیح (ع) و “زشتی"‌ و “بدی” را به هیبت “یهودا” که از حواریون خیانتکار حضرت عیسی بود، به تصویر درآورد.

در انجیل آمده است:

مسیح درباره یهودا در شام آخر گفت: «کسی که با من نان خورده است، به من خیانت می‌کند.» “پطروس” به مسیح نزدیک شد و پرسید: “آن شخص کیست؟” و مسیح لقمه‌ای گرفت و در دهان «یهودا» گذاشت و گفت : «عجله کن و کار را به پایان برسان!» یهودا از مخفیگاه خارج شد و ساعاتی بعد از آن، کیسه‌ای پر از سکه‌های نقره در دست داشت. او به علمای قوم یهود قول داد که نه‌تنها مخفیگاه حواریون، که دقیقاً مسیح را هم برای سربازان رومی شناسایی کند. یهودا سربازان رومی را با خود به محفل مسیح می‌آورد. تعدادی از حواریون، خود را مسیح معرفی می‌کنند. کدام یک از این جمع مسیح است؟ یهودا پیش می‌رود و گونه مسیح را می‌بوسد! داوینچی با الهام از داستان انجیل، می‏خواست،‌ زشتی و خیانت را این‏گونه به‏تصویر درآورد.

داوینچی به‏دنبال یافتن مدلهای مناسب، به‏ناگاه در آیین مذهبی و همسرایی کلیسا، چهره مسیح را در صورت یکی از پسرانی که در خواندن سرودهای کلیسا شرکت کرده بود، یافت. از جوان دعوت کرد که از چهره‏اش الگوبرداری کند و جوان خوش‏سیما و نیک‏پندار از دعوت او با کمال میل استقبال کرده، به چهره مسیح در تابلو ظاهر شد.

٣ سال‏ گذشت و داوینچی به انتهای کار رسیده بود؛ اما هنوز مدلی از زشتی و بدی در اختیار نداشت تا توسط آن، صورت یهودای خائن و زشت‏پندار را به تصویر بکشد. کلیسا نیز او را برای اتمام کار نقاشی بر دیوار کلیسا، تحت فشار گذاشته بود و داوینچی همچنان دریافتن چهره‏ای مناسب، در هر کوی و برزنی می‏گشت تا عاقبت، جوانی مست، ژنده‏پوش و زشت‏سیرت را یافت که می‏توانست الگوی مناسبی برای صورت “یهودا” در تابلوی شام آخر باشد.

او را که نمی‏توانست از فرط پلیدی و مستی بر پاهایش بایستد، به کمک دستیاران به کلیسا آوردند تا آخرین مرحله از کار نقاشی تابلوی دیواری کلیسا، به پایان رسد.

جوان مست و پلید، به صورت نقاش خیره شد و درحالی‏که با ناباوری تابلوی دیواری را برانداز می‏کرد، گفت: “این تابلو را قبلاً دیده است". داوینچی با حیرت پرسید:‌ “چطور و کجا؟” جوان با مستی پاسخ داد: “سال‏ها پیش و قبل از آنکه به این وضعیت اسف‏بار دچار شود، در گروه همسرایی کلیسا، سرودهای کلیسا را می‏خوانده و چهره‏نگاری زبردست از او دعوت کرد تا طرح چهرة‌ مسیح را از صورت او به تصویر درآورد!”

 نظر دهید »

لطفا مواظب باشید

16 دی 1392 توسط محسنی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 21
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 30
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

فاطمه محسنی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • درد و دل

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس